سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 88/6/18 | 11:23 عصر | نویسنده : قدرت الله توکلی

هوالحکیم

سلام سلام سلام

خوبید دوستان گلم ...

چه خبر از دیشب ...سیمتون وصل شد انشالله ... ما رو دعا کردید ... چند شب دیگه بیشتر وقت نداریماااااا ... خیلی دعامون کنییید ... ما هم دعا گوی ه شما هستیییم  ...

خوب از امروز بگم ... روز دومی که میخواستیم بدون نت باشیم !!!

دیشب بعد از آمدن از مسجد اومدیم توی خونه و سحری رو خوردیم و مسواک نزده خوابیدییم و چون نمیدانستییم بیدار نمیشویییم !!! دندانها رو خوب شستییییم و بعد خوابیدییم ... قبل از خواب هم کتاب گلبرگ زندگی رو تا صفحه 50 یا 60 رو خوندیم و خوابیدیییم و به همین نام و نشون تا ساعت 12 خواب بودیییم !!!

ساعت 12 هم بلند شدیم از رختخواب (البته ما میخواستیم بیشتر عبادت کنیمااااااا )

ولی مگه میزارند ... گوشی رو برداشتیم دیدم یه اس ام اس مبنی بر اینکه شهید یوسف امامی رو میشناسید ؟میدونید قبرش کجاست توی گلستان شهداء ؟

بعد هم ما جواب دادیم  که

خیر ولی سعیمان رو میکنیم پیدا کنییییم !

بعد هم دوباره نشستم و کتاب گلبرگ زندگی رو خواندیم و حدود صفحات 100 رسیدیم و کتاب رو گذاشتیییم کنار و کتاب شبهای پیشاور رو که اثر سلطان الواعظین هست و مناظره بین فقهای شیعه و سنی هستش رو خوندیم که به دلیل سنگینی بحث نتونستیم الباقی رو بخونیم ولی ما که کمتر از اون سنگ نیستیییم که اینقدر آب قطره قطره بهش چکید تا سوراخ شد

هوووووووووووووم !!!

یا مثل ابن سینا که یه کتاب رو چهل بار خوند تا بفهمه چی شد ... ما هم اینقدر میخونیم تا بفهمیم ... تازه این که این بحث اعتقادی هستش و ما هم باید یاد بگیرییم تا جلوی یه سنی کم نیارییییم

بعد از آن نماز ظهر رو خواندیم و به مدت خیلی کم نشستیم پای نت ... شاید حدود 15 دقیقه ... و نمیدونم برای چی وصل شدم ...شاید به خاطر عادتی که داشتم ... برای همین سریع قطع کردم و دوباره رفتم نشستم پای خبر شبکه 3 و اخبار ورزشی رو دیدیم و بعد هم اومدیم و یه زنگ به مهدی 313 زدیم ولی خانه نبووود ... به محل کارش زنگ زدیم ولی اونجا هم نبووود ... خلاصه نگران بودیم نگران تر شدیییم  !!!

اون دوستی بود که میگفتم اس ام اس میده هااااااا ... این چند روز واقعا ما رو خجالت زده کرده

 و چه اس ام اس های ه قشنگی میده ...

اگه صدای ه من رو میشنوییید اول سلااااام و سپس تشکر بابت تشکرهاتووون ... نه ببخشید ... دعاهاتوووون

سپس به رختخواب مبارک رفتیم برای دعا ...  

خوب نخندید ... روایت داریم که میگه در ماه رمضان هم خواب هم عبادتس ... اما نه زیادشاااااااا ...مثل من ...

کم بخوابید همیشه بخوابییید... من توی روز از 24 ساعت 26 ساعتش رو خوابم

البته خواب غفلت ... امیدوارم از این خواب غفلت بیدار بشم ...انشالله

تا ساعت 17 خواب بودیم ... به عبارتی 17 و 45 دقیقه ...

بعد یه لحظه بیدار شدم دیدم زینب کوچولو بالای سرم ایستاده و داره دائی گرام رو نظاره میکنه ...

سپس اومد جلو و یه بوس کوشولو بر دائی گرامشون کردند و دوان دوان رفتند !!!

بعد هم بلند شدیم دیدیم دوباره اس ام اس اومده مبنی بر اینکه :

اصلا باورم نمیشه . بعد این همه مدت تازه فهمیدم که دورو هستی

ما رو میگی

نه ببخشید اینطوری

یا شاید هم اینطوری

اخه من دو رو هستم !!!

ای خدااااااااا.... میبینی ...بوخووووووون ...گریه میکنیییم ...  این گریس اونوقت ... ای خداااااااا

البته بعدش اس ام اس دادندی و گفتندی اشتباه بزرگی رخ دادندی و همین الان توضیح میدادمدی

(چی گفتــــــــــــم !!!)

بعدش لومدیم توی نت و با دیدن شکست دادن داودخطر بسی خوشحال شدیم و اونها از سرمون ریخت بیرون ...

داود خطر رو طی دو تا بازی یه 4 بر صفر و یه 3 بر صفر هشتبلکو کردیم و خوشحال شدییییم

بعد هم بازی بعدی رو هم 4 بر 2 شکست دادییییم و خیلی حال کردییییم

بعد به داود زنگ زدیم و عرض تسلیت بابت باخت های مکرر وایشون هم اینطور بودن اگه دستشون به من میرسیییید

اما فردا شاید برم خونشون و ببینمش ...حالا خدا بزرگه تا فردااااا

بعد هم اومدیم و نماز مغرب و عشاء رو به جماعت خوندیم و اومدیم خونه و نشستیم با سعیدان مدیر انجمنمون کمی صحبت در مورد مسائل انجمن کردیم و همینطور با آقای ممل 92 و دیگه ساعت 10 فک کنم شده بووود و اومدیم از نت بیرون و نشسیتم پای تلویزیون ...

سخنرانی آیت الله وحید بووود !!!

نشستیم دیدیم ... خیلی جالبناک بووود ... اما ...

اما نداره ... همینه که هست ... ع ع ع ... یعنی چی عمو (به قولی آقای خدا بنده )

الان هم که دارم این خاطرات و کارکردهای امروز رو مینویسیییم

انشالله تا فردا ...

فردا شب هم دعا برای ما یادتون نره هاااااااا ...

ممنون

شاد باشید و سربلند

فعلا

یا علی مددی

______________________________________________________

پی نوشت 1 :

فردا پنج شنبه شب دوم لیالی قدر هستش ...سعی کنیم بیشتر خودمون رو به ائمه علیه السلام نزدیک کنیم و از فاصله ایی که بین ما و اونها ایجاد شده بکاهیییم ...البته من خودم رو میگم که فاصله گرفتم ... وقتی بعضی از دوستانم رو میبینم ... به خودم میگم ...ببین قدرت ...اینها از تو جلوترند ... و یه تلنگری به خودم میزنم !

دعامون کنید که ما هم بتونیم به اون راهی که باید برسیم و ...

پی نوشت 2 :

امروز ساعت 13 یادم افتاد برای چی اومدم نت ... اومدم توی گوگل سرچ زدم یوسف امامی ... ولی چیزی دستگیرم نشد... شاید فردا برم گلستان شهدا برای سرچ !

پی نوشت 3 :

دست همگی شما که با این متن همراه شدید و سرتون رو درد آوردیم ممنونم ...

انشالله که موفق و موید باشید

تا بعد




  • جی ای سی سی
  • مهریه
  • کارت شارژ همراه اول